این هفته پست انیمهای نذاشتم(گذاشتم؟ نمیدونم) برای همین گفتم بیام یه تیکه نابیو بگم از ژاپن. چون بالاخره اوتاکوها ژاپن رو بهشت برین میبینن ناخودآگاه و این یه قانون نا نوشته است که شده یه بارم دوست دارن برن تو هوای ژاپن نفس بکشن و منتظر مترو بمونن و توی قطار له بشن :)
منبع این حرفای من، کتاب سفرنامه یرادران امیدوارهکه دو تا برادر جهانگرد بودن نزدیکای سال 1310 بدنیا اومدن. یعنی چند سال بعد از جنگ جهانی دوم و احتمالا دوران پهلوی و رضا شاه بود.(مطمین نیستم). در همیچن وضعیتی، این دو برادر با کلی نقشه کشیدن و مغز و توانایی خودشون و دو تا موتور، پاشدن رفتن جهان رو بگردن. توجه کنید که اون زمان خیابونا و وسایل حمل و نقل درست و حسابی هم نبوده که. هیچکسم این حرکت اینها رو منطقی نمیدونسته(البته عشق به سفر از مادرشون بهشون به ارث رسیده بوده و به خاطر مادرشون، ایندو برادر تقریبا کل ایرانو گشته بودن)
اول رفتن آسیا و آسیای دور، جاهای عجیب و غریبی مثل برمه و بنگال و حتی تبت(که اون زمان بهش میگفتن سرزمین ممنوعه). بعد قطب شمال، بعد آفریقا و آخر هم قطب جنوب برای یه سری تحقیقات.
یه بخشی از سفرنامشون اختصاص داره به ژاپن، سرزمین گلها. برادران امیدواری که زیاد سرجاشون بند نبودن و همش از شهری به کشوری میرفتن، در کمال تعجب سه ماه تو ژاپن موندگار شدن و خیلی هم لذت بردن.
اول ورودشون به ژاپن، با سه نفر که خودشون رو به سبک ژاپنیها معرفی کردن رو به رو شدن
چند تن از ژاپنیها که برای کارهای اداری ما آمده بودند،دستهایشان را روی زانو گذاشته و احترام گذاشتند. وقتی ما هم خواستیم با آن طرز رفتار احترامات فائقه را به جا بیاوریم، آنها دوباره همان حرکت را تکرار میکردند. گویا اینکار باید آنقدر ادامه پیدا میکرد تا یکی از طرفین رضایت بدهد. از آنجایی که ما از سماجت و پشتکار ژاپنیها با خبر بودیم، تسلیم شدیم!
لازم بود 38 برگه درخواست و ضمانت و غیره و ذالک را پر کنیم و امضای خود را زیر آن ورقهها بگذاریم و آنها را در ده محل تمبر باران کنیم. در حقیقت، کاری که در سه هفته نمیشد انجام داد را به کمک آن دوستان در سه ساعت انجام دادیم
برادران امیدوار، حسابی تحت تاثیر موج جمعیتژاپن قرار گرفته بودن(همونی که مردم فوج فوج از یه مترو میرن تو یه متروی دیگه و از بالا شبیه یه دسته مورچه شتابان به نظر میان):
ژاپن در یک کلمه کارخانه آدم سازی است..میلیونها نفری که باید میهن خود را پیش ببرند و خرابیهای دوران جنگ را بپوشانند و با بازارهای اروپایی رقابت کنند
این دو برادر مهمان شرکت ایده میتسو بودن. همون شرکتی که در دوران نهضت ملی شدن نفت تو ایران که تو تحریم بودیم ازمون نفت میخرید. مثل اینکه موسس این شرکت انسان مهربان و خوشرویی هم بوده.
البته من این بخش از حرفاش رو درباره دختران ژاپنی که بهشون خوشآمد گفتن و خدمتکار بودن عملا زیاد نفهمیدم
دختران ژاپنی همواره لبخند بر لب دارند و افراد خارجی گمان میبرند که در این لبخند پر ملاحت آنها رمز و راز ناگفتنی وجود دارد. حال آنکه با وجود این لبخندها، درونشان غوغایی بر پاست و قلبشان میگرید و تفکرات اندوه زایی دارند.
و بحث جالبی که درباره عینک مردم ژاپن گفته بود:
هشتاد و پنج درصد مردان ژاپنی حتی اگر نیاز نداشته باشند، عینک نمرهای میزنند گو اینکه از سیمای پروفسوریشان لذت میبرند. حال آنکه دختران ژاپنی به ندرت از عینک استفاده میکنند.
که کاملا درسته. معمولا تو اینترنت بزنید انیمه گرل، چندتا دختر با کوله پشتی و عینک میاره درحالیکه دخترهای ژاپنی حتی اگه خیلی داغون باشه وضع چشمشون عینک نمیزنن.
دلم وقتی آب شد که این دوتا سوکیاکی و سس سویا خورده بودن(منم موووخوام).
(پ.ن:یه سری رستوران تو ژاپن هست که با 1500 ین میتونی هرچی خواستی سوکیاکی بخوری(نمیدونم میشه 4500 تومن یا 45 هزار تا.)
گو اینکه، اینها اصلا از رخت خوابهای معروفی که ژاپنیها به جای تخت استفاده میکنن لذت نبردند چون بالش ابریشمیاز زیر سرشون ایز میخورده و لحاف سنگین بوده و سوراخهایی داشته که از توش سوز و سرما میاومده=)
فرداش انگار تو توکیو گم شدن و از آقا پلیسه(!) میخوان که راهو نشونشون بده. این هم دوساعت براشون نقشه میکشه. اون هم روی چی؟ کاغذ؟ یا باتوم روی زمین خاکی چون کاغذ و خودکار نبوده.
اون همه خیابانها ور مکانهای دیدنی را با دقت کشید، انگار معتقد بودند که کار را باید به صورت کامل انجام داد. به همین سبب ساعتی وقت ما را گرفت و آنقدر پیچ و خمهای خیابان را کشید که خودش تا وسط خیابان رسید. یک اتومبیل به سرعت نزدیک شد و نزدیک بود پلیس را به کشتن بدهد. به این ترتیب ما یک «های» (تنها کلمهای که یاد گرفته بودن) محکم بر زبان راندیم و به راه افتادیم.
خب...خیلی زیاد شد. بقیش هفته بعد. اوسکارسما(خسته نباشید)
هلن تنبل سنسی =)